۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

یــلـدا

یلدا می آید." بلندترین شب سال ".همیشه با شنیدن این جمله شاد میشوم حتی بیشتر از چهارشنبه سوری ! یادم نیست کلاس چندم بودم که فهمیدم شب یلدا فقط یک دقیقه طولانی تر است. تمام نقشه هایم به هم ریخت! مثل هرسال تصمیم گرفته بودم آن شب را در بیداری صبح کنم که همیشه هم خوابم میبرد و هر صبح یلدا علامت سوال بزرگی در ذهنم شکل می گرفت: " یعنی چند ساعت خوابیده ایم!؟ ". می خواستم چشم به ساعت بدوزم برای فهمیدن مدت طولانی ترین شب!و دوست داشتم تا حد انفجار آجیل و پشمک بخورم ! اما وقتی این راز بزرگ منظومه ی شمسی!!!بر من آشکار شد، بغض و تعجبی را که همزمان به من دست داد، به روی مبارک نیاوردم و تا چند سال بعد هنوز نتوانسته بودم موضوع را هضم کنم چون فقط شب های یلدا به این راز فکر میکردم! به هر حال شب یلدا را به اندازه ی قدمتش دوست دارم.
از جنبه ی تاریخی و رسم و سنت که بگذریم، این یک دقیقه بهانه ای شد برای گرد هم آمدن،برای به یاد آوردن تولدی که مدتها در انتظارش بودیم، برای سلام و بدرودها و فشردن دست عزیزی و بیرون آمدن حافظ از گنجه ها در کنار لذت بساط رنگین یلدا.همین یک دقیقه ها چه کارها که نمی کنند. در دقیقه ای ناگاه
همه ی دنیا مال ما می شود! و دردقیقه ای چه آسان از دست می دهیم چیزهایی را که داشتنشان زمانی پیشتر جزو رویاهایمان بود.دقیقه ای دیگر رویایی تازه و دوباره شاید سختی به دست آوردن و آسانی از دست دادن ! راستی یـک دقیقه ی یلدا خصلتش طولانی بودن است یا خودمان می خواهیم اینطور باشد!؟ چطور است که یک دقیقه های پیشین و پسین کوتاهتر از پلک برهم زدنی هستند؟ ما نمی خواهیم یا خودشان؟
هرسال می خواهم شب یلدا تا صبح بیدار بمانم یا کمی در سپیدی و صداقت برف – اگر ببارد- قدم بزنم و ... یادم باشد که یک دقیقه هایم را بیشتر کنم.