۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

بـا اجــازه !

همین چند روز پیش فهمیدم " اجازه " مسئله مهم و قابل توجهی در زندگیست. اگر "اجازه و فعل اجازه گرفتن" وجود نداشته باشد، روابط حسنه نیز معنایی نخواهند داشت و کلیه ی روابط تنها در گرو صدور اجازه است که تحقق می یابد نه در گرو احترام!
برای صلح ، برای جنگ ، برای دوستی ، برای ازدواج، کار، لباس پوشیدن، آرایش کردن، معاشرت، میهمانی، ماهواره .... و در سطوح خصوصی تر و پایین تر می شود برای خواندن ، برای نوشتن ، برای حرف زدن و ... می ترسم کم کم برسد به دستشویی رفتن !
- چرا اینارو نوشته بودی!؟
- خوب دلم خواست نوشتم. به کسی چه مربوطه!
- به کسی چه مربوطه!؟ به من، به اون، به همسایه ، به شهر، به مملکت، به خارج از کشور، به کره ماه ! پس منظورت... بود! آهان فهمیدم! چقدر بیشعور و بی ملاحظه! خواستی همه چی رو تو اینترنت بدی که همه ی دنیا بفهمن !!!
- ای بابا چه ربطی داره،من یه سوژه گیر آوردم و ساختم و پرداختم و نوشتم که بخشی از آن هم درد دل خراب خودم بود. مگه تو اون نوشته اسمی از کسی، چیزی، جایی برده شده که اینطور شلتاق می کنی ، پس نوشتن برای چیه؟ من داستان کودکان که نمی نویسم. اونجا محل شخصی من است و هرچیزی که دلم بخواهد می نویسم. خبرگزاری که نیست اسم ببرم و اطلاع رسانی کنم. از غیبت کردن پشت سر مردم که بهتر است. یک جایی است برای درد دل خودم با قلم و کاغذ، برای به شراکت گذاشتن موضوعاتی که شاید یک نفر در دنیا پیدا شود و راه دیگری نشانت دهد، یا کلامی زیباتر بگوید، بدونی که شاید همدل و همزبان و همکلام داشته باشی. اصلن به فرض که هیچکدام اینها نباشد. نوشتن هنر من است. برای این علاقه و عشق لازم نیست از کسی اجازه بگیرم. می نویسم چه خوشتان بیاید چه نیاید.کسی بخواند یا نخواند...
- (بعد از 365 بار پریدن میان حرفهای طرف مقابل) نخیر! تو از اول زبانت تند و تلخ بود. حالا هم تمام ... شعرهای ذهنی ات را می خواهی جلوی چشم مردم بگذاری! اصلن می دانی چیه من هرگز اینطور چیزهارو نمی خوانم. تمام کسانی که وبلاگ می نویسند، دچار توهم هستند و همگی آنها بدون استثناء مزخرفات و چرندیات می نویسند...(بکشید ما را از این مثال زنده در مبحث تعمیم رفتارها به کل یک قشریایک جامعه – از هر مغز متفکری به این سرعت  بر نمی آید ها!!!)
بهتر است این داستان را ادامه ندهم. البته بعدا" فهمیدم که نوشته های آن نویسنده توسط فردی از خانواده چاپ شده و به عنوان سند جرم ارائه شده است! نویسنده نیز به اتهام نوشتن بدون اجازه و بدتر از آن به دلیل اینکه اصولن نوشتن را دوست دارد، نوشته هایش هم همه چرند است، در حبس غیر تعزیری ! به سر می برد.
آخرین اطلاعی که از نویسنده ی چرندپرداز در دست است، به غار خود پناه برده وشاید نقشه ای می کشد برای فرار! وی به هیییییچ عنوان خود را مقصر نمی داند و می گوید: بابا من نظر خودمو نوشتم ، اسمی از کسی که نبردم . اون روز دلم گرفته بود. جایی، کسی را ندارم که حرفم را بزنم . واسه هرکی بخوای دو کلمه درد دل کنی یا حرف بزنی، می شه هرکسی از ظن خود شد یار من! منم به جای گله و دعوا و مرافعه این قلم مظاوم بدبخت را به کار انداختم و هرچه داشتم بر سرش خالی کردم. مگر من جلوی مزخرف گفتن اونومی گیرم؟ من هم مزخرفات خودم را می گویم. می گفت : در این سراچه عذرخواهی هم مفهومی ندارد. انقدر درجه حرارت کینه ها بالاست که اگر پا برزمین بکوبی، گریه کنی، روی ماه طرف را ببوسی و بگویی گه خوردم با جد و آباد و بالا و پائینم و بعد از آن هم برای جبران بیشتر به عناوین مختلف عرض ارادت و اخلاص کنی، یکهو می بینی 16 سال بعد همان موضوع را مثل پنجه بوکس تو صورتت می کوبند،ذوب می شوی،می ریزی روی زمین...  و نتیجه گیری می شود که تو در جوهر وجودت ذره ای از انسانیت بو  نبرده ای و همینطور هم از دنیا خواهی رفت انشاالله !
گفتم: سال گذشته به دوستی که چند سالی است نوشته هایش را می خوانم نوشتم : بابا صد رحمت به من که گاهی چیزهای دیگه ای هم می نویسم. تو از صبح تا شب داری غر می زنی . چیزی هم وجود داره که خوشحالت کنه! خندید و گفت: عزیز من، وبلاگ رو واسه همین چیزا راه انداختم دیگه! سر زن و بچه که نمی شه خالی کرد.اینجا می نویسم هم واسه خودم، هم شاید بعضی ها مخشون یه خورده تکون بخوره ...!
دوباره گفتم: بحث را طولانی نکن. باز هم هرچه می خواهی بنویس. اگر نمی توانی الان بنویسی، من به جایت می نویسم رنج این بی منطقی ها را. آنجا هنوز هم مال توست ، هرچه می خواهد دل تنگت بکو. چه بسا چرند پرداز تصورت کنند یا بشود سندی علیه افکارت یا بگویند تو سیاه می بینی و سفید واظهار فضل برای شناساندن رنگ خاکستری به تو! چه بسا قانونی تصویب شود که حتی حق گفتن کم و زیادت را با قلمت نیز نداشته باشی. تو نزاکت را نگه دار و به هنر دیگران توهین نکن. چون دفعه ی بعد متهم می شوی به توهین و افترا به هنر به طور عام! می دانم که از همین کلمات و همین جمله ها دفعه ی بعد استفاده می شود برای منکوب کردن خودت. یادت باشد بازی با کلمات را شکر خدا هرکسی بلد است اما یاد نگرفته اند چطور بازی را شروع و چطور تمامش کنند !
یاد شعری از سهراب افتادم:

آنگاه که غرور کسی را
له می کنی                                         
...
آنگاه که حتی گوشت را می بندی
تا صدای خردشدن غرورش را نشنوی،
دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی ؟