۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

سر زده اومدم کسی نیست ! مدتهاست خبری نیست ! دلم گرفت. دستم به نوشتن نرفت.ویادش به خیر با چه ذوق و شوقی این وبلاگ رو راه انداختم. حرفهایی رو که هیچ جای دنیا نمی شد بزنم اینجا نوشتم. با وبلاگم درد دل کردم، خندیدم، شاد شدم و غصه خوردم... دلم یک ذره شده بود براش. همیشه هم یک ذره خواهد ماند. مثل شهر مرده ها شده. برای کی بنویسی؟ برای کی بخوانی؟ با کی بخوانی؟دوستان وبلاگی کجا رفتند؟ ای داد از این حال و هوایی که درست شد! درد دل کردن که جرم نیست، ترس ندارد، قباحت ندارد. با خودمان هم بیرحم شدیم. بابا حق آب و گلی داشتیم اینجا. یارانی داشتیم. همه ی هنرمان همین بود و بهش کلی می بالیدیم.. اوووووه انقدر حرف دارم. فکر می کردم دیگه نمی تونتم بنویسم اما می بینم می توانم. همینقدر هم خوب بود. دلمون برای هم تنگ شده بود. سنگ صبور هم بودیم. با اینکه از هم دور شدیم اما همین الان حس کردم همیشه می تونیم برای هم بمونیم. چه خوب که نوشتم. خوانده بشود یا نشود. خواستم بنویسم که نوشتم. این قصه سر دراز دارد... دیگه بیشتر می یام سر می زنم یک وقت از دست نرود قصه هایم... قبل از رفتن برایت دعا می کنم. همیشه باشی. شلوغ و پر سر و صدا، خوب بنویسی ، خوب بشنوی، خوب بخوانی، ای خانه ی قصه های من...