۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

تجربه های نو!!!

قرار بود بشود دو هفته ، شد بیست و سه روز! همه چیز تعطیل شد. نگاههایی کوتاه و گذرا از پشت پنجره به مناظر متنوع ترافیکی و صدای گوش نواز
بوق ها، گاهی گیر کردن آینه ماشین سمت راست به دستگیره ی در ماشین سمت چپ و در پی آن شنیدن فحش راننده های محترم و لطف و عنایتی که به افراد فامیل یکدیگر می کنند! انگیزه ای شدند برای رفع کسالت، نوازش چشم و شاد شدن از اینکه آن بیرون زندگی چقدر زیاد در جریان است !
در عوض چند کتابی که از مدتها پیش ذهنم را مشغول کرده بودند، افتخار خوانده شدن یافتند و سبب فزونی علم و دانش شدند. از زندگی زنبورهای عسل کمی سر درآوردم – که بدون ملکه هیچند- و با زنهای رنگین پوستی آشنا شدم که در امپراطوری کوچک خود عالی ترین شهد منطقه را تولید می کردند. مردهایی را شناختم که می خواستند نویسنده، پزشک، وکیل، شیمیدان،باستان شناس یا حتی باغبان شوند ولی هیچ نشدند و مردانی که هیچ نبودند و همه چیز شدند وسرانجام هردو گروه به افسانه ها پیوستند.از رنج افغانستان ِِِِ جنگ زده خواندم و مهمتر از همه، به علل زمینه ساز کودتای سوم اسفند نیز پی بردم ." امان ازدست این انگلیسها با آن چشمهای چپ کورشده شان ! " . زنهایی را در عربستان، افریقا و... شناختم که ستم مضاعف را با تمام وجود لمس کردند و اصولا" فکر می کنند باید اینطور باشد چون این قانون طبیعت است! . یک روز از آن بیست و سه روز مصادف شده بود با روز زن. تبریک و تهنیت و اس ام اس و آرزوی شفای عاجل، این قسمتش خیلی خوب بود. قسمت دیگر شامل پیام های بازرگانی می شد برای تبلیغ ماکارونی، مواد شوینده، سفیدکننده ها، پوشک بچه، انواع کنسروها و رب گوجه فرنگی و دستکش ظرفشویی و ظروف تفلون مارک دار ایتالیایی! همه و همه روز مادر و زن را تبریک گفتند و اعلام کردند که هیچ هدیه ای بهتر از اینها نیست چرا که در زنان شور و شوق ایجاد می کند! از طرفی، زن ها شعر شده بودند و ترانه، اسطوره ی مهر و ایثار و زیبایی ، انواع گلبرگ شدند و خارهایشان سبب محافظتشان شد پس خارها را هم باید ستایش کرد! این اتفاقات همه در یک روزمی افتند و قانون چند هزارساله ی طبیعت یکباره و برای یک روزعوض می شود – یعنی تغییرش می دهند- بدون اینکه دنیا کن فیکون شود! ...یادآوری همین یک روز انگیزه ای می شود برای ادامه ی ایثار، فقط ایثار، چرا که زیبایی خاطره می شود و در کنار خاطره ی همان روز و درهمان سال باقی می ماند... اینها را چرا نوشتم!؟ من که فمینیست نیستم و خوشم هم نمی آید که باشم. شاید دوران کسالت و نقاهت و زن با هم درآمیختند و مرا به این حال و روز انداختند!

۵ نظر:

  1. سلام
    اولا از بابت معرفی کتابها ممنون . خونده بودم و این مرتبه به جون خودم در موردشون نوشتم.
    و اما در مورد اندوخته های این روزها دست مریزاد.

    پاسخحذف
  2. شاعر فرموده:

    خدا گر ز حکمت ببندد دری
    ز رحمت گشاید در دیگری

    و البته در بعضی نسخ مصراع دوم این گونه نقل شده است:

    زند بر درش قفل محکم‌تری!!

    و بعد این که هبوط مجدد حوا را به دنیای آدم‌ها تبریک عرض می‌کنم! (که یک جملة مبهم و گنگ و پر از ایهام لوس و بی‌معنی است...)

    امیدوارم این دو سه هفته نقاهت چیز جدی‌ای نبوده باشد و عزرائیل را موقتاً دست‌به‌سر کرده باشی!... اگر بتوانی باهاش رفیق بشی، موجود بدی نیست: گهگاه یک سری بهت می‌زنه یه مدت می‌شینه یه چایی و شربتی می‌خوره و سیگارش را می‌کشه و می‌ره تا چند سال بعد. طفلک کارش زیاده و حوصله‌اش سر می‌ره. باهاش بداخلاقی بکنی هی می‌آد انگولک می‌کنه!!

    خوب و خوش باشی

    پاسخحذف
  3. از بابت معرفی کتاب ممنون
    یک کتاب جدید رو معرفی کردم.

    پاسخحذف
  4. آرام جان
    عجالتا" که عزرائیل هم حاضر نشد یک چایی با ما بخورد!

    پاسخحذف
  5. بازگشت پیروزمندانة شما را به همراه تجربیات نو که با خود سوغات آورده‌اید به خاک پاک بلاگر صمیمانه تبریک میگویم!

    پاسخحذف